سیاست بیان متراکم اقتصاد جامعه، و حقوق بیان متراکم سیاست است. سیاست و حقوق نمی توانند مقدم بر نظام اقتصادی جامعه باشند، بلکه این اقتصاد (یعنی شکل مسلط مالکیت و مناسبات ناشی از آنست) که سیاست و حقوق را به دنبال خود می کشد و بدان شکل می دهد.
بدینسان جامعه دارای یک هسته اقتصادی و یک پوسته سیاسی - حقوقی است و رابطه این هسته و پوسته، رابطه ماهیت و پدیده است و اگر شخص سطحی نگر باشد پوسته را می بیند وهسته را نمی بیند . ولی پوسته سیاست و حقوق در قبال اقتصاد منفعل صرف نیست و نقش فعال عظیمی درتکامل اقتصاد و کل جامعه را ایفا می کند وایدئولوژی های سیاسی و حقوقی ونهادهای ناشی از آن چنان هیبت و سیطره ای دارند که گویا گرداننده اصلی امورند.
موضوع سیاست مناسبات میان ملت ها و طبقات جامعه است ونقش خود را به کمک نگره های سیاسی ، نهادهای سیاسی، رجال سیاسی( یا دولتمردان) که در مجموع روبنای سیاسی جامعه را به وجودمی آورند، عمل می کند.
از آنجا که هر سیاستی در خدمت مناسبات اقتصادی و شکل مالکیت معینی قرار دارد لذا برای حفظ و توجیه و دفاع هر شکل اقتصادی معین ( مانند بردگی یا فئودالیسم یا سرمایه داری و ...) سیاستی خاص روبنای سیاسی خاص لازم است که گاه در تاریخ به شکل مختلط و در حالت مرزی نیز پدید می آید . برای تغییر هر نظام اقتصادی به نظام دیگر نیز مبارزه سیاسی حتی تا حد حاد آن که قیام انقلابی باشد ضرور است. در مورد یک اقتصاد خلقی عادلانه باید گفت که بدون داشتن برخورد سیاسی صحیح چه درگستره سیاست داخلی و بازشناسی دوست از دشمن و چه در گسترده سیاست خارجی وبازشناسی دوست از دشمن، حل وظایف ماوراء بغرنج اقتصادی از محالات است و دشواری های کنونی ما ناشی از سرگشتگی در این عرصه هاست
سیاستی که با سمت گیری عمومی تکامل تاریخی جامعه معین و جامعه بشری در تضاد باشد هر اندازه هم که از لحاظ « فنون سیاسی» ماهرانه تنظیم و اجراء گردد، تنها و تنها می تواند کامیابی موقت داشته باشد و سر انجام به بن بست می رسد.
مراعات صداقت و احترام به واقعیت و حفظ اصولیت و پای بندی به شرافت انسانی علامت قدرتمندی در سیاست است و ریاکاری و فریب و دروغ و پرده پوشی حیله گرانه ( و نه سرپوشی لازم) علامت ناتوانی است . باید توانست جسور در دیدگان واقعیات نگریست و سیاست اصولی را بدون نوسانات محیلانه ولی همراه با شیوه های موثر وهدف رس و ثمر بخش به کار برد. حیله گری، کارآیی نیست بلکه موجد تناقض است و تناقض مادر شکست. تکیه بر خدعه حماقت است. خردمندی دولتمدارانه در بند بازی های سیاسی نیست.
صداقت در مشی سیاسی یعنی اتکاء به مردم، انطباق گفتار با کردار و همراه ساختن وعده با اجراء و قبول تعهد از روی احساس مسئولیت. تاریخ، جامعه، طبقه را نمی توان فریب داد و می گویند دروغ دارای پاهای لنگی است که با آن به راه دور نمی رود.
یکی از شرایط مهم صداقت سیاسی بیان صریح نظریات بنیادی خود، دیدن اشتباهات خویش، اعتراف بدان ها و اصلاح آن هاست. این امر در عین حال از علائم و دلائل مهم نضج و پختگی و جدی بودن سیاسی است. زیرا چنین سیاستمداری درک می کند که صراحت او در بیان نظر خویش و صداقت او در پذیرش خطا درجه اعتبار او و مشی او را تنزل نمی بخشد بلکه بالاتر می برد.
اندیشهی سیاسی" چیست؟
"اندیشهی سیاسی" به شکل عام، موضوعی است که به امر قابل فهم کردن سردرگمیهای اوضاع سیاسی و اجتماعی می پردازد (در این مقال به "اندیشهیسیاسی" و امر تولید آن، به شکل عام نگریسته شده است و "اندیشهیِسیاسی"ی خاصی مورد نظر نیست.)
پژوهش و کاوش، در امر تکوین "اندیشهی سیاسی" نقش بسیار مهمی را بر عهده دارد. مولدین "اندیشهی سیاسی"، همواره در جست و جوی ارائهی طریقی هستند که به شکل جامع و کامل، تصویری تا حد امکان منسجم، از زندگی سیاسی ارائه دهد. زیر بنای فکری، آرمانخواهیی اجتماعی، و بضاعت اندیشهگی، سه عامل مهماند که مولدان "اندیشهی سیاسی» و محصول اندیشهایی آنان را از هم جدا میکنند. بنا بر این هر چند ممکن است شیوه و روش پژوهش، نزد مولدان اندیشهیسیاسی مشترک باشد، ولی زیر بنای فکری، طرق سیاسیی ارائه شده از جانب آنان را از هم جدا میسازد.
واژهی یونانی "تئورین" Theorien که کلمه "تئوری" Theori از آن مشتق گردیده است، دارای معانیی "نظرکردن، توجهداشتن، و تعمق کردن" است. یعنی به تمامی کاری که متفکران بزرگ و کسانی که به امر تفکر در اندیشهی سیاسی پرداختهاند صورت داده، و انسان فکور را نیز به آن دعوت کردهاند. این اندیشه ورزان نحوهی نگرشی را به انسان میآموزند که مفهوم آن ارائهی الگویی نمادین از کلیتی نظم یافته است. به بیانی دیگر آنان از دنیای سیاست که انسان ناگزیر است در آن زندگی کند، "بینش" یا "روشِ" درک همه جانبه ارائه میدهند.
هدف از تکوین سیاست چیست؟
بخش بزرگی از علم سیاست امروزین (به مفهوم سیاست مدرن)، به امر مطالعهی قدرت و کسب نفوذ سیاسی میپردازد. اگر پرسیده شود: چه کسانیحکومت میکنند؟، سیاست امروزین در مقام پاسخ، به بررسی روش های متعدد "تصمیمگیری" میپردازد تا دریابد که منابع و کارکرد اتخاذ "تصامیم سیاسی" در جامعه کدامند. به گمانبسیاری از پژوهشگران علم سیاست، این علم به کنکاشی دست مییازد که روشن نماید "چه کسانی میبرند، چه میبرند، چه زمانی میبرند و چگونه می برند."
پژوهش در امور تصمیم گیرندگان سیاسیی جامعه نیز از اهمیت بسیاری برخوردار است. به این اعتبار که، جریانی و یا اندیشهپردازی نمیتواند مدعی شناخت از و اشراف کاملی بر امورات جامعه باشد، مگر این که از ساز و کارها، روند و خصوصیات فکری افراد یا نیروهایی که تصامیم سیاسی آن جامعه را اتخاذ میکنند، ارزیابی دقیق و درستی داشته باشد. به این ترتیب با تعریفی که ارائه شد میتوان با صراحت بیان کرد، جامعهشناسیی قدرت بخش عمدهای از پژوهش در علم سیاست را تشکیل میدهد. اما امر غلطی است، اگر تصور شود "سیاست" فقط به امر کسب قدرت سیاسی و توضیح اکتساب آن میپردازد.
نقش "اندیشه سیاسی" در شکل گیری "جامعه سیاسی"
اگر بنا براین باشد جامعهای که مورد مطالعه قرار گرفته است، از چهارچوب "جنگ طبقات" گذر کند، بی تردید "سیاست" پدیدهای فرا تر از مبارزه برای کسب قدرت سیاسی است. (این جا است که پرداختن به پدیدهی "سیاست" کمی سخت میشود). به بیانی دیگر، از اهداف سیاست، یکی هم تلاش در راه ساختن یک "جامعهی سیاسی" است. جامعهی سیاسی چهار چوبی است برای روابطی دارای نظم و نسق اجتماعی، که افراد آن در کنار هم میزیند و نیاز ها و آمال انسانی خویش را برآورده میسازند. و این تکاپویی هدفمند و بشری است. اهداف غایی سیاست برگرفته از نیازهای زندگی انسانی است. در حالی که حتی ادامهی ساده حیات در جهان ما به تلاشی سازمانیافته نیاز دارد، بنیان نهادن گونهای از زندگی که هدفش صرفا بقا نباشد، به ایجاد و سازماندهی نهادها و ارگانهای پیچیدهی "سیاسی" نیاز دارد.
بنابر ملاحظات فوق، اهداف و "مکانیزم" اندیشهی سیاسی، گوناگون و متعدد است. این اندیشه زمانی که در نظام اجتماعی جاری گردید، به وظایفی تبدیل میشود که نظام اجتماعی موظف به تحقق آن است، اقل این وظایف به قرار زیرند: امنیت افراد (در تعریف عمومیی آن) باید تضمین شود، نظام اجتماعی باید به طرق مقتضی در حفظ حاصل کار و فعالیت یدی و فکری افرادش کوشا باشد. ابتدایی ترین و محدود ترین گونهی تلقی از اهداف اندیشه سیاسیی مادی شده در دوران ما، باید در برگیرنده آن اموری باشد که "جانلاک" حفظ "جان، مال، وآزادی" نام نهاده است. علاوه بر آن به لحاظ نظری و عملی، نهاد هایی برای نظارت بر امر تولید و توزیع ثروت باید ایجاد شوند. تشکیل و تنظیم عملی و اندیشهایی این گونه نهادها از وظایف عمدهی تولید سیاست است. اندیشهی سیاسی به آفرینش "جامعهی سیاسی" میپردازد، جامعهی سیاسی همانند منظومه ای است که توسط افراد خلاقش در راه تحقق آرمانهای خود میکوشد.
نقش "رعایت مختصات اجتماعی" در تولید "اندیشهی سیاسی"
"جامعهیِ سیاسی" به دنبال تحقق اهداف مشخصی است، که امکان دارد متحقق گردیده یا به ناکامی بیانجامند. "جامعهی سیاسی" با فراهم آوردن عدالت و پیشرفت، امنیت و تامین هویت فردی و اجتماعی برای افرادش، ممکن است زندگانی آنان را مرفه و غنی کند، و یا با ناکامی در تحقق وظایف و قول و قرار هایش، حیات افرادش را به جهنمی سرشار از ناامنی، خون ریزی، فقر و فاقه، ظلم و جور و احساس پوچی تبدیل نماید.
همان گونه که ذکر آن رفت هدف از تولید "اندیشهی سیاسی" به دست دادن بینشی حتیالامکان همه جانبه از جامعهی سیاسی است. اندیشه پرداز سیاسی در سایهی مطالعات پیگیرش تلاش میکند تصویری جامع از موضوعاتی که در حیطهی پژوهش های سیاسی او می گنجند، ارائه دهد و به این ترتیب سیاست را توصیف کند. این بینش به گونهی همهجانبهای هم توصیفی است و هم هنجاری. از بعد توصیف، "اندیشهی سیاسی" مهمترین چهرهها و افراد، عوامل و مشخصههای تشکیلدهندهی حیات سیاسی جامعه را شناسایی نموده و مورد بررسی قرار میدهد. بعد روابط سیاسیی عمدهی بین این شاخصهها را توضیح میدهد. در این رابطه اگر به تئوریهای معروف سیاسی نگاه کنیم، در مییابیم که مثلا "اندیشهی مارکسیسم"، از زاویهی نگاه به نیروهای اقتصادی و تولیدی، فرایند سیاست گزاری را مورد توجه قرار میدهد. و "عالمان دورهی روشنگری" Liberals Enlightenment ، نیروهای علمی و فلسفی را از عوامل رشد جوامع انسانی میشمارند. افلاطون و ارسطو، عواطف و جاهطلبی های بشری را بر سیاست مورد مداقه قرار میدهند. به کلامی روشن، سیمای کلی در هر اندیشهی سیاسی، تعریف و توصیفی است همه جانبه از کنش ها و واکنشهایی اجتماعی که از سیاست پردازیی پر هیاهو گذر کردهاست. این سیاستپردازیی پر هیاهو که ژورنالیسمِ عامی عرصهی انعکاس آن است، گاهی به غلط در جوامع یا اذهان بسته، با تولید "اندیشهی سیاسی" اشتباه گرفته میشود!
مولد اندیشهی سیاسی با عرضهی سیمایی کلی از سیاست، به مخاطبان خویش امکان میدهد که دریابند چه عرصهای از نهاد ها و کنشهای سیاسی آنان، مخرب، غیرمنطقی و حتی ابلهانه است.
در این رابطه ارسطو میآموزد که: "هرگاه بدون درنظر آوردن فرهنگ جامعهای، برای آن جامعه، قوانین اساسی تدوین شود، امکان سقوط آن جامعه فراوان است." افلاطون، "تعدیل ننمودن اغراض نفسانی" را ویرانگر میشمارد. مارکس "بی اعتباریی کالاپرستی" commodity fetishism
را توضیح میدهد و مدیسون فرجام فاجعهبار سپردن قدرت حکومتی به فرد را مورد مداقه قرار میدهد.
(مدیسون James Medison چهارمین رئیسجمهوری آمریکا بود ﴿از سال ۱۸۰۹ تا ۱۸۱۷﴾. او یکی از اعضای کنگرهی مهاجران، و اصلیترین مولف قانون اساسی آمریکا بود. مدیسون با تحریر مقالات فراوان در راه تصویب این قانون تلاش پیگیری کرد. او دارای اشتهار فراوانی در رابطه با دادن اعتبار به فلسفهی سیاسی آمریکایی است.)
اندیشهیسیاسی زمینهی کلیی احتیاجات و امکانات بشر را که به شدت به سیاست وابستهاند، در نظر میگیرد و زمینهی قضاوت در مورد بخردانه و به روز بودن یا نبودن اعمال و تحرکات سیاسی را ممکن میسازد. افق نگرشی را پیش چشم ما پدیدار میکند تا دریابیم به لحاظ سیاسی اعمال و مضمون تحرکاتمان کدام است. اعتبار هر جریان سیاسی و هر اندیشه پرداز سیاسی نیز با این معیار سنجیده میشود.
اگر این تعریف را بپذیریم، باید برای ما روشن باشد که "تولید اندیشهی سیاسی" به تمامی خاستگاه و خصلتی آکادمیک و دانشگاهی ندارد و به گونهای وسیع به زندگی و موضوعات جاری جامعه و "سیاست" ربط پیدا میکند. کسانی که سیاست را علم صرف و دانشی به تمامی آکادمیک معرفی و تصویر می کنند، قصد آن دارند که دخالت و طراحی سیاست را به انحصار گروهی "نخبه" و "برگزیده" در آورند.
عموما همهی تولیدکنندگان «اندیشهی سیاسی» معتقدند که عمل به رهنمودهای آنان راهگشا است. به طور مثال توماسهابس نظریه پرداز معروف "جامعهی امن"، در بارهی ارائهی نظریات خود جملهی معروفی دارد با این مضمون: "این واقعیت تئوریک را به مکانیسمی عملی تبدیل کنید." یا کارل مارکس با حقیقت دانستن و "علمی" شناختن اندیشههای خویش، تحقق آنان را شرط رستگاری انسان میشمارد. پس مولد اندیشهسیاسی، با نظریههای خویش کوشش میکند تا بیان کند چه راه کار سیاسی قادر به کامیابی است.
اگر برای بازرسی اندیشههای سیاسی، "بغرنجی ها و معضلات سیاسی ی جامعه" نقطهی آغاز پیجویی ها باشند، میتوان روی چند موضوع مشخص انگشت گذارد. این موضوعات بهشکل سوالات دائمی و جاری*، که به اشکال مکرر چهره نمایی کردهاند، هستهی اصلی کاوش و پژوهش در اندیشههای سیاسی هستند. پاره ای از این موضوعات را این گونه میتوان طرح کرد:
"آیا سنجهای طبیعی برای عدالت وجود دارد؟"، "رابطهی منطقی بین فرد با جامعه چگونه است؟"، "قدرت باید به چه نیرویی سپرده شود؟"، "دولت چگونه میتواند امر آزادی ها را تحقق بخشد، یا آن ها را محدود و یا ممنوع کند".
شهروندان، برای ایجاد تغییر در جامعهی سیاسی، چه در پی دست یازیدن به شورش و خشونت، برای برانداختن تام و تمام آن باشند، و چه در پی اصلاح و دگرسازی ی آن، به ناگزیر با مسائل مطروحهی فوق درگیرند و باید به آنان پاسخ گویند. پس شناخت و درک موضوعات "دائمی و جاری" به میزان زیادی برای ادراک جامعهی سیاسی لازمند. عامل دیگر در درک سرشت اندیشههای سیاسی تحقیق روی اهداف و آماج های آنان است. در پایان میتوان به این نتیجهگیری رسید که: "اندیشهی سیاسی" پژوهش و کنکاشی است برای درک و فهم عناصری که "جامعهی انسانی و مطلوب" را میشناسانند. همچنین میتوان این توضیح را نیز به تعریف فوق افزود که، از "نابسامانی" های اجتماعی و سیاسی "اندیشه" هایی بروز میکنند که رویکردی بسامان ارائه میدهند. مسالهای که حائز اهمیت بسیار است این است که، انسانها، هنجار های صحیح و قوانین بسامان را از اصول "فلسفی" و "اندیشهای"، به شکل استقرایی نتیجهگیری نمیکنند، بلکه آن ها را پس از کوشش و تلاش برای غلبه بر بیعدالتی و عمل برای جلوگیری از تکرار آن متحقق میسازند.
غیر از مطالبی که فوقا طرح گردید، میتوان اندیشه های سیاسی را با بررسی "راه حل" هایی که عرضه میدارند، به قضاوت نشست. بی تردید همهی اندیشههای سیاسی "راهحل" هایی برای اجرا ارائه میدهند، در اینجا، رهنمود هایی که سیاستگزاران و مولدان اندیشهی سیاسی ارائه میدهند، نسبت به هستهی نگرش و معرفت اجتماعی آنان متفاوت است. در این مرحله است که، تئوری ها و راه حل هایی چون: "انقلاب"، "اصلاحات"، "نافرمانیی سیاسی" (که این اواخر برای مقبول و دلپذیرکردن آن به آن "نافرمانی مدنی" اطلاق میکنند!) عرضه میشوند.
منبع اعتبار هر اندیشهی سیاسی، میزان توجه آن اندیشه به "رعایت مختصات اجتماعی" در جامعهی مورد بحث آن است.
تولید "اندیشه سیاسی" کاری پر خطر
پروژهی عمومی و اجتماعی کردن اندیشهی نیروی حاکم، امری است که در هر حاکمیت سیاسی، دارای اهمیت ویژه است و بدون آن ادامه حکومت ممکن نیست. نمیتوان حاکمیتی را در نظر آورد که بدون القای اهداف و فلسفهی وجودی خویش به افراد جامعهاش، قادر به گستردهگی و ادامهی حیات باشد.
حاکمیتی که قادر به حفظ و اشائهی مبانی اندیشهگی خویش (به هر دلیلی) نباشد، "مشروعیت" خود را از دست خواهد داد و قادر به جلب همکاری و وفاداری جامعه نخواهدگردید. در این جا است که بقای حکومت به خطر افتاده و جامعه و حکومت دچار "بحران" شدهاند. در این موقع است که "اندیشهیسیاسی" با نگاه به اوضاع نابسامان، و کوشش براییافتن راه خروج از بحران، آغاز به عرضهی خویش میکند.
هدف "اندیشهی سیاسی" که نگاه به بهبود امور مردم و رفع بحران و امر آزادی و دمکراسی و... دارد، این است که اصول اساسی و پایهای نظام را مورد کنکاش و پژوهش نقادانه قرار دهد و راه برن رفت از بحران را بنمایاند. به این ترتیب بسیار منطقی است اگر سران نظام سیاسی بررسی دقیق از آرمانها، اعمال و وعیدهای حکومتی و کارگزاران آن را بر نتابند و آن را خطرناک تلقی کنند.
در پارهای از جوامع، رشد قلیل اندیشهی عمومی که عامل دوام حکومت های جبار هم شده است شریک ستمگری و خرد ستیزی حاکمان میشود، و همین "نیروی مردمی" در سرکوب "خرد انتقادی" با قدرت حاکم شریک میشوند.
به این دلیل بسیار ساده، "اندیشهی سیاسی" و نظریه های راهبردی در مواقع بحران از جانب قدرت سیاسیی حاکم علی العموم "براندازنده تلقی میشوند.
برای نمونه میتوان به نمونهی سقراط و "دولت شهر آتن" اشاره داشت که نمونهای بدیع و در سیاست هنوز قابل استناد است. افلاطون که به اعتقاد بسیاری از اهل نظر، بانیی "اندیشهی سیاسی غرب" نامیده شده است، در یکی از رسالات خود کوشش کرده است که برداشت خویش را از سرکوب اندیشهخلاق و انتقادیی سیاسی نشان دهد. افلاطون بر این گمان است که اضمحلال "دولت شهر آتن" با تراژدیی سقراط آغاز گردید. آتنی ها سقراط را به جرم دروغگو بودن، و به اتهام "تشویش افکار عمومی!" به مرگ محکوم نمودند.
سقراط عناصر گونهگون اجتماعی و ارزشهای حاکم را که دیگران بهنجار و عادی تلقی میکردند، مورد تردیدقرار میداد، او جوانان را مورد خطاب قرار داده و باور های حاکم را به نقد میکشید. زمامداران "دولت شهر آتن"، که دوران متزلزلی را میگذرانیدند، این مورد تردید قراردادنهای اصول حکومت را خطرناک و "براندازنده" و "هدایتشده از خارج"، مینامیدند. پس، به وی تذکر دادند که خاموش نشیند و دم فرو بندد و گفتارهای خویش را تکذیب کند. چون در این امر توفیق نیافتند، و سقراط هم به تبعید رضایت نداد، او را به اعدام محکوم کرده و به قتل رسانیدند.
افلاطون تراژدی محاکمهی سقراط را به یک نمایشنامهی ادبی بدیع تبدیل کرده است که "خطابهی دفاعی سقراط" نام دارد.( برای توجهبیشتر، به "مرگ سقراط" نوشتهی "رومانو گواردینی" در "تفسیر چهار رسالهی افلاطون"، ترجمهی زندهیاد محمد حسن لطفی، نشر طرح نو، چاپ تهران،۱۳۷۶، مراجعه شود.)
شاهکار نمایشیی برتولد برشت، با نام "محاکمهی گالیله فرزند ماتیوس"، البته منهای فرجام آن، به این مورد بسیار شبیه است.
بنا بر آنچه که ذکر گردید، تولید "اندیشهی سیاسی"، میتواند خطرناک باشد. پرسشها و اموراتی که "اندیشهی سیاسی" به آنان نظر میکند، برای جوامع و حکومت های استبدادی خوشآیند نیست. حکومت های استبدادی همیشه در پی اتخاذ روش هایی هستند که از رشد و ریشهگیریی "تفکر انتقادی" جلوگیری کنند.
در این نظامات نظیر جامعهی ما که تحت قیمومت حکومت مذهبی است، "اندیشه سیاسی"ی قابل ترویج و به قول دوست جاودان یاد محمد مختاری "مجاز"، تنها اندیشهی سیاسی حاکم است. هر گونه مورد تردید قرار دادن اندیشهی "مجاز" و حاکم "بدعتگذاری" و "الحادی" تلقی شده و خطرناک است. لازم به ذکر است که در جوامع لیبرال اوضاع قدری متفاوت است، در این گونه جوامع چون آزادی بیان و نشر قانونا (در قوانین اساسی) تصریح و تضمین شدهاند، تولید "اندیشهی سیاسی"، به شکل بی خطر امکان پذیر است.
وجود و بروز اندیشههای "انقلابی" یا "اصلاحطلبانه" در جامعه، "شکل" های مقاومت مردمی در مقابل حاکمیت مستبد، بهگونهی "مدنی" یا غیر آن، و گزینش رویکرد های گوناگون تقابل اجتماعی در مقابل قدرت حاکم، از شورشگری و برخورد های خشونتآمیز گرفته تا اشکالی چون "نافرمانی سیاسی" و عدم تمکین به امورات حکومتی، به میزان زیادی، بستگی به دو عامل اساسی دارد.
اول نحوهی برخورد قدرت حاکم با مردم و مسایل آنان، و از طرفی دیگر به میزان رشد اندیشهی سیاسی جامعه.
نگاهی کوتاه به تولید و دوام "اندیشه سیاسی" در ایران
اگر به امر "تولید اندیشهی سیاسی" در ایران معاصر نظری اجمالی بیفکنیم، درمییابیم که، بسیاری (نه همگی) از تولیدات اندیشهگی و سیاست گزاری ها، که در عرصهی پر تلاطم سیاست ایران عرضه شدهاند و میشوند، به معیار های عمومی و روشن "تولید اندیشهی سیاسی" بی توجه بودهاند و هستند.
و به همین دلیل است که عمر اعتبار آنان نیز کوتاه بوده و در برخورد با صخرهی سخت واقعیت های جامعه به سهولت در هم شکستهاند.
دو مقطع زمانی بسیار مهم را در امر "تولید اندیشهی سیاسی" در ایران میتوان در نظر آورد، این دو مقطع به لحاظ اهمیت نقش احزاب در تولید معرفت سیاسی و تاثیر وجود آزادی سیاسی برآن حائز توجه ویژه اند.
دورهی اول مربوط است به اوج شکوفایی تحزب در ایران در مقاطع شهریور ۱۳۲۰ تا مرداد ماه ۱۳۳۲، در این دوران تولید "اندیشهی سیاسی" از درون احزاب مختلف سیاسی صورت میگرفت و تاثیرات غیرقابل انکاری هم بر تودهی مردم و هم بر قدرت حاکمه میگذاشت.
تولید سازمان یافته و فعال "اندیشهی سیاسی" در آن زمان از عرصهی سیاست نیز فرا تر رفت و بر ادبیات و هنر هم مهر و نشان خود را زد. بسیاری از شاعران و هنرمندان و نویسندگان نامدار و بزرگ ایران در آن جو و فضا ظهور کرده و بالیدند.
با فرو خفتن شعلهی آزادی، روند تولید اندیشه و خرد هم فرو خفت و نزول بسیار کرد.
مقطع دوم، دورانی است که آغاز آن به اوایل دههی شصت و پایان یافتن فضای نسبیی آزادیی سیاسیی به دست آمده از انقلاب بهمن باز میگردد و تا به امروز نیز ادامه یافته است.
در این دوران تولید "اندیشهی سیاسی" به اعتقاد نگارنده به علت ساختار خانقاهی احزاب و رابطه مرشد و مرادی درون آنان و خشکیدن چشمه پژوهش در میان احزاب، و نیز عملگرایی مفرط و سعی در انطباق سیاست های خود با رویداد های سیاسی جاری، به خارج از احزاب سیاسی منتقل شده است.
از عجایب روزگار است که این احزاب کماکان بر این پراگماتیسم عوامانه ابرام می ورزند. آنان بدون پی گرفتن روند کنکاش و پژوهش در امر "تولید اندیشه سیاسی" که از وظایف عمده احزاب جدی است، کماکان روند گسترش پروپاگاند و آژیتاسیونی کم مایه و پر غوغا را در عرصه ارتباطات پی گرفته اند، تلاشی که به علت نداشتن آبشخور معرفت سیاسی چونان آبی است که به شنزار فرو رود. این احزاب بی وقفه در پی گسترش ارگان های مطبوعاتی و ارتباطی خویش با مردمند، بی آن که توجه داشته باشند که این "ظرف" ها را برای ارائه چه "مظروفی" می خواهند!
به دلایلی که فوقا آورده شد امروز امر پرداختن به سیاست مدرن و امر تولید معرفت را در عرصهی سیاست، محافل مستقل علمی در چهارچوب تحقیقات آکادمیک و دانشگاهی و نشریات تخصصیی سیاسی، سازمان میدهند.
ظهور و اعتبار چهره های سیاسیی غیرحزبی و مستقل در داخل و خارج از کشور موید این نظر است.
(واژه حقوق در زبان فارسی به معانی گوناگون به کار میرودکه از مهمترین آ نها عبارتند از:
1.مجموع قواعدی که بر اشخاص ، از این جهت که در اجتماع هستند، حکومت میکند.
انسان موجودی است اجتماعی که میان همگنان خود به سر می برد.به حکم طبیعت، شخص در اجتماع کوچک خانواده زاده میشودو در سایه مراقبت و تربیت این گروه نیاز های مادی و معنوی خویش را تامین میکند.ولی ، پس از دوران کودکی نیز او با دیگران زندگی میکند و با همکاری آنان به خواسته های خود میرسد.
از سوی دیگر ، خواسته های آدمیان به حکم فطرت با هم شباهت زیاد دارد.کم و بیش همه یک چیز را طالبند.پس نزاع بر سر جلب منفع بیشتر و تامین زندگی بهتر در می گیرد.
انسان اندیشمند از آغاز خود شناسی دریافت که بقای اجتماع او با آشوب و زور گوئی امکان نداردو ناچار باید قواعدی بر روابط اشخاص ،از جهتی که عضو جامعه اند،حکومت کند و ما امروز وجموع این قواعد را حقوق می نامیم.
2.برای تنظیم رابط مردم و حفظ نظم در اجتماع ،حقوق برای هر کس امتیاز هایی در برابر دیگران می شناسدوتوان خاصی به او میبخشد.این امتیاز و توانائی را حق می نامند که جمع آن حقوق است و حقوق فردی نیز گفته می شود:حق حیات،حق مالکیت،حق آزادی شغل و حق زوجیت به اعتبار معنی اخیر است که گاه با عنوان حقوق بشر مورد حمایت قرار می گیرد.ولی،واژه حقوق،به معنی نخست،همیشه با ترکیب جمع به کار میرود و برای نشان دادن مجموع نظامها و قوانین است، مانند حقوق ایران، حقوق مدنی، حقوق بین الملل و ..
3.حقوق معانی دیگری هم دارد:برای مثال ،وقتی سخن از حقوق کارمندان دولت یا حقوق دیوانی می شود،مقصود دستمزد کارکنان و پولی است که دولت بابت ثبت اسناد رسمی از دو طرف معامله می گیرد.این معانی،که بیشتر در امور مالیاتی و حقوق اداری به کار میروددر واقع از شاخه های حق است که رنگ اصطلاح پذیرفته.
4.گاه مقصود از واژه حقوق علم حقوق است،یعنی دانشی که به تحلیل قواعد حقوقی و سیر تحول و زندگی آن می پردازد. )
(واژه فلسفه واژه ای یونانی و به معنای دوست داشتن دانایی است.
اما به عنوان یک رشته، فلسفه، علمی است که از اصلی ترین فعالیت انسان، یعنی تفکر بر خاسته است. تفکر در مورد کلی ترین و اساسی ترین موضوعاتی که در زندگی و در جهان با آن ها روبرو هستیم.
عمر فلسفه به اندازه عمر زندگی انسان بر روی زمین است؛ زیرا بشر از اولین روز حیات بر کره خاکی، همواره با پرسش هایی اساسی و معماگونه درباره خود و جهان روبرو بوده است.
اساسا باید گفت:
فلسفه هنگامی پدیدار می شود که سوال هایی بنیادین درباره خود و جهان بپرسیم.
سوالاتی مانند:
قبل از تولد کجا بوده ایم و بعد از مرگ چه اتفاقی برایمان می افتد؟ زیبایی چیست؟ آیا زندگی ما را شخص و یا نیرویی دیگر اداره می کند؟ از کجا معلوم که همه در خواب نیستیم؟ خدا چیست؟ و دهها سوال نظیر این سوالات.
بنابراین می توان گفت: فلسفه، طرح پرسش های کلی و جستجوی آزادانه برای یافتن راه حل ها است.)
( تاریخ حکایت طولانی انسان هاست 0 داستان گذر بشریت از مرزهای حیوانیت تا برپا کردن تمدن های بزرگ 0 انسان ها در نسل های پی درپی ، حاصل دست رنج گذشتگان خود را توسعه دادند و به پیش رفتند 0
1845 . اخراج مارکس به تقاضای حکومت پروس .
1848-1845 . اقامت در بروکسل . ایدئولوژی آلمانی با همکاری انگلس . اختلاف با پرودن . فلاکت فلسفه (1847 ) .در نوامبر 1847 ، دومین کنگرهی جامعهی کمونیستی ، که مارکس و انگلس برای شرکت در آن به لندن می روند ،آنان را مأمور تهیهی بیانیهی کمونیستی می کند . انتشار بیانیهی کمونیستی در لندن به زبان آلمانی در فوریهی 1848 .
1848 . تبعید از بروکسل . مارکس پس از توقف کوتاهی در پاریس ، به کلنی می رود و در آن جا سردبیر روزنامه ی نوئیه راینیشه زایتونگ می شود . وی در این روزنامه مبارزهی فعالانه ای را برای جهت اساسی دادن به جنبش انقلابی آلمان رهبری می کند.
1849- کار، دستمزد،و سرمایه ( نخست درنوئیه راینیشه زایتونگ به چاپ می رسد ) مارکس از ناحیهی رنانی اخراج میشود پس از اقامتی کوتاه در پاریس ، عازم لندن می گردد و برای همیشه آن جا می ماند.
18۵۰- نبرد طبقاتی درفرانسه
1851 –همکاری با روزنامه نیویورک تریبون
1852- انحلال جامعه ی کمونیستی . 18 برومر لویی بناپارت
1857 – 1852. مارکس ناگزیر است مطالعات اقتصادی خود را رها کند تا برای تأمین زندگی به روزنامه نویسی بپردازد. وی در این ایام با مشکلات مالی دائمی روبروست.
1859 . نقد اقتصادی سیاسی ، که در برلن منتشر می شود.
1860 آقای فگت
1861 . مسافرت به هلند و آلمان . همکاری با روزنامهDie presse در وین
1862 . قطع رابطه بالاسال . اجبار به قطع همکاری با نیویورک تریبون فقر و فاقهی شدید.
1864 .شرکت در تشکیل «اتحادیهی بین المللی کارگران » ( بین الملل ) که وی اساسنامه و نطق افتتاحیه اش را می نویسد .
1867.انتشار کتاب اول سرمایه درهامبورگ.
1868 . توجه مارکس به کمون روستایی روس و تحقیق در بارهی روسیه
1869. آغاز مبارزه بر ضد باکوتین درداخل «بین الملل » انگلیسی کمک مالی سالیانه ای برای مارکس تامین می کند
1871- جنگ داخلی در فرانسه
1875. تقدیر برنامهی گوتا ،انتشار ترجمه ی فرانسوی کتاب اول سرمایه توسط ژول روآ با همکاری خود مارکس .
1880 .مارکس مواد برنامهی حزب کارگری فرانسه رابه گسد دیکته میکند.
1881. مرگ ینی مارکس ( همسر مارکس ) .مکاتبه با ورازا سولیچ
1882 . مسافرت به فرانسه وسوئیس ، اقامت در الجزیره
1883 چهارده مارس .مرگ کارل مارکس
1885 . انتشاز کتاب دوم سرمایه توسط انگلس
1894 . انتشار کتاب سوم سرمایه توسط انگلس
اندیشه و نظریات کلی مارکس
ویژه گی تاریخی
مارکس یک تاریخیاندیش نسبی نگر بود که به نظر او همه روابط اجتماعی میان انسانها و نیز همه نظامهای فکری، وابسته به دوران گوناگون تاریخیاند. ویژگی تاریخی، نشانه خاص رهیافت مارکس است. برای مثال زمانی که او اظهار داشته بود که همه دوران تاریخی پیشین را نبرد طبقاتی مشخص میکند بیدرنگ این نکته را نیز افزوده بود که این نبردها بر حسب دوران مختلف تاریخی تفاوت مییابند.
تفکر مارکس با اندیشههای کنت و نیز هگل بسیار متفاوت است. زیرا برای آنها، تکامل نوع بشر در اصل از تکامل افکار یا روح انسان منتج میشد، حال آن که مارکس تکامل اوضاع مادی بشر را موضوع کارش قرار میدهد و به شیوههای گوناگون ترکیب اجتماعی انسانها برای تامین وسایل زندگیشان میپردازد. روابط حقوقی و صورت حکومتی را نه باید از روی خود آنها و نه از طریق مطالعه تحول عام ذهن بشری دریافت. بلکه اینها ریشه در اوضاع مادی زندگی دارند؛ مجموع آن چیزهایی که هگل تحت عنوان جامعه مدنی مطرح میسازد و... و کالبد شناسی جامعه مدنی را باید در اقتصاد سیاسی جستجو کرد.
ره یافت کل گرا
به اعتقاد مارکس دگرگونی نظامهای اجتماعی را نمیتوان بر حسب عوامل غیر اجتماعی همچون جغرافیا یا آب و هوا تبیین کرد، زیرا این عوامل در برابر دگرگونیهای تاریخی عمده نسبتا ثابت باقی میمانند. یک چنین دگرگونی را با ارجاع به پیدایش افکار تازه نیز نمیتوان تبیین کرد. تکوین و پذیرش افکار بستگی به چیزی دارد که خود از جنس اندیشه نیست. افکار محرک نخستین نیستند بلکه واکنش مستقیم یا تصعید یافته منافع مادیاند که انسانها ر به معامله با دیگران وامیدارند. مارکس رهیافت کلگرای خود را از هگل و یا شاید از منتسکیو گرفته باشد. رهیافتی که جامعه از نظر ساختاری یک کل متقابلا وابسته میانگارد. برابر با این رهیافت هر جنبهای از این کل، از قوانین حقوقی و نظامهای آموزشی گرفته تا دین و هنر را نمیتوان جداگانه و بدون توجه به جنبههای دیگر درک کرد. وانگهی، جوامع نه تنها کلهای ساختارمندند، بلکه جامعیتهای تحول یابنده نیز هستند. سهم عمده او در بررسیهای اجتماعی این است که در این زمینه توانسته است متغیر مستقلی را باز شناسد که در نظام هگل چندان نقشی نداشت و آن همان شیوه تولید اقتصادی است.
تولید اقتصادی
به نظر مارکس گرچه پدیدههای تاریخی نتیجه تاثیر و تاثر عوامل گوناگونند، اما در تحلیل نهایی، همه این عوامل به جز عامل اقتصادی متغیر وابستهاند. کل روابط تولیدی، یعنی آن روابطی که انسانها ضمن کاربرد مواد خام و فنون موجود برای دستیابی به اهداف تولیدیشان با یکدیگر برقرار میسازند، همان بنیادهای واقعیاند که رو ساختار فرهنگی کل جامعه بر روی آنها ساخته میشود. منظور مارکس از روابط اجتماعیای که مردم از طریق اشتراک در زندگی اقتصادی انسانها با یکدیگر برقرار میسازند اهمیت درجه یکم دارند. شیوه تولید اقتصادی که در روابط میان انسانها خود را نشان میدهد مستقل از هر فرد خاصی است و تابع ارادهها و مقصودهای فردی نیست.
جامعه و روابط مالکیت
نکته بنیادی در این نظرهای مارکس این است که انسانها بر جامعه زاده می شوند و جامعه روابط مالکیت را پیش از زاده شدن آن ها تعیین می کند. این روابط مالکیت به نوبه خود به پیدایش طبقات گوناگون اجتماعی می انجامد. همچنان که انسان نمی تواند پدر خویش را برگزیند و در گزینش طبقه اش نیز اختیاری ندارد. ( تحرک اجتماعی گرچه از سوی مارکس باز شناخته شده بود، اما بر تحلیل او نقش چندانی را بازی نمی کند ) همین که یک انسان بر حسب تولدش به طبقه ویژه ای باز بسته می شود و به محض آن که او یک ارباب فئودال یا سرف، یک کارگر صنعتی یا سرمایه دار می گردد، شیوه رفتار ویژه ای نیز به او اختصاص داده می شود. همین نقش طبقاتی ماهیت انسان را به گونه مؤثری مشخص می سازد.
نقش طبقاتی
مارکس در پیشگفتار کتاب سرمایه نوشته بود که در اینجا با افراد تنها به عنوان تشخص مقوله های اقتصادی و تجسم روابط و منافع ویژه طبقاتی سروکار پیدا می کنیم.مارکس در این اظهار نظرها عملکرد متغیرهای دیگر را انکار نمی کند، بلکه بر نقش طبقاتی به عنوان نقش تعیین کننده تأکید می کند. مکان های گوناگونی که انسان ها در طیف طبقاتی اشغال میکنند، به منافع طبقاتی گوناگونی نیز می انجامد. این منافع گوناگون از آگاهی طبقاتی یا فقدان آن در میان افراد بر نمی خیزد، بلکه از جایگاه های عینی شان بر فراگرد تولید مایه می گیرند. انسانها ممکن است به منافع طبقاتی شان آگاه نباشند اما باز همین منافع تو گویی که از پشت سر آن ها سوقشان می دهد. از همه بیشتر ضروری آن است که از فرض جامعه به عنوان انتزاعی در برابر فرد پرهیز شود. فرد یک هستی اجتماعی است بنابراین تجلی زندگی فرد حتی زمانی که مستقیماً بصورت تجلی اجتماعی و در اتحاد با افراد دیگر ظاهر نشود، باز یک تجلی و تصدیق زندگی اجتماعی است. از همین روی، هر گونه کوششی در جهت از میان برداشتن این الزام های اجتماعی، محکوم به شکست است. انسان تنها در جامعه صورت بشری به خودت می گیرد اما با این همه در برخی از موقعیتهای تاریخی برایش امکان پذیر است که ماهیت این الزام ها را دگرگون سازد.
جهان بینی و روابط طبقاتی
تقسیم جامعه به طبقات، جهان بینی سیاسی، اخلاقی، فلسفی و مذهبی گوناگون را پدید می آورد، جهان بینی هایی که روابط طبقاتی موجود را بیان می کنند و بر آن گرایش دارند که قدرت و اقتدار طبقه مسلط را تحکیم یا تضعیف کنند. به هر روی طبقات ستمکش گرچه دست و پای شان را چیرگی ایدئولوژیک ستمگران بسته است. اما با این همه برای نبرد با آن ها ایدئولوژی های ضد ایدئولوژی حاکم را نیز به وجود می آورند. در دوران انقلابی یا پیش از انقلاب برخی از نمایندگان طبقه مسلط تغییر جهت می دهند بدین سان که برخی از صاحبنظران بورژوا که خود را به سطحی ارتقاء داده باشند که بتوانند از جهت نظری مسیر کل جنبش را دریابند به طبقه پرولتاریا روی می آورند. نیروهای مادی تولیدی هر نظام اجتماعی پیوسته دستخوش دگرگونی اند. منظور از این نیروهای مادی تولیدی همان نیروهای طبیعی اند که می توان با تکنولوژی ها و مهارت های شایسته مهارشان کرد. در نتیجه روابط اجتماعی تولید با دگرگونی و تحول ابزارهای مادی تولید و نیروهای جامعه دگرگون می شوند. در یک نقطه معین، روابط اجتماعی دگرگون شدة تولیدی با روابط مالکیت موجود، یعنی با شیوه تقسیم بندی های موجود میان مالکان و غیر مالکان تضاد پیدا می کنند. همین که جامعه به چنین نقطه ای می رسد نمایندگان طبقات رو به تعالی، روابط موجود مالکیت را مانع تکامل بیشترشان تلقی می کنند. این طبقات که دگرگونی در روابط مالکیت موجود را به عنوان تنها راه تعالی شان تشخیص می دهند طبقاتی انقلابی می شوند. بر اثر تضاد ها و تنش های موجود بر چهار چوب ساختار رایج اجتماعی روابط اجتماعی تازه ای تحول می یابند و این روابط به نوبه خود به تضادهای موجود دامن می زنند.
مثال تاریخی
برای مثال، شیوه های نوین تولید صنعتی به تدریج از بطن جامعه فئودالی پدید می ایند و به بورژوازی که بر این شیوه های نوین تولیدی نظارت دارد اجازه می دهند که با چیرگی طبقاتی که بر نظام فئودالی تسلط داشتند به گونه مؤثری مبارزه کند،همین که کفه تولید بورژوازی این سنگینی کافی و مؤثری پیدا کند روابط فئودالی را که خود در بطن آن به بار آمده است در هم می شکند. به همین سان شیوه تولید سرمایه داری، طبقه پرولتاریا یا کارگران کارخانه را پدید می آورندهمین که این کارگران آگاهی طبقاتی پیدا کنند تنازع بنیادی شان را با طبقه بورژوا تشخیص می دهند و برای برانداختن رژیمی که ضامن بقای سرمایه داری است، دست به دست هم می دهند. صورت های نوین اجتماعی و اقتصادی در زهدان صورت های پیشین شکل می گیرند.