یک صندلی کنار رویاهایم بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم از ان تو ٫ بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم از ان تو ٫ بنشینی یا بروی

و بر جای ماندگی

شاخه های یک گیاه مرده بر دیوار

پشت میله میله زندان

نه در ان فصل سبز و سرد پر باران

که میان میله تا دیوار

فاصله است بسیار.

............................................

در این یخ زده ایام هیاهویم نیست

گرمی و شوقم نیست

بودنم پوشالیست

و رگ عمر عزیز میزند

لیک درونش خالیست.

 

هشت سال است دلم میگیرد

اسمان بی پر و بال است دلم میگیرد

وطنم را به تو خواهم بخشید

وطنم رو به زوال است دلم میگیرد

خنده هایی که حرام است عزیز

گریه هایی که حلال است دلم میگیرد

جاده چشم و دلم بارانیست

شاید او فکر شمال است دلم میگیرد

خواب دیدم به وطن خواهم رفت

اه این فکر و خیال است دلم میگیرد

شکل پاییز و غریبم عزیز

وه که برگشت محال است دلم میگیرد.

 

اسمان مه الود ذهنم را ستاره ای پیدا نیست

غبار خاکستری ایام بر تارو پودم نشسته است

صدای هق هق گریه های فاصله در بهت نیمه شب

سکوت شیشه ای اتاقم را در هم میشکند

فریاد میزنم

خستـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ام رهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــایم کنید

خسته انقدر خسته که از عهده دیداری دوباره

هرگز بر نخواهم امد

خستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ام