یک صندلی کنار رویاهایم بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم از ان تو ٫ بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم از ان تو ٫ بنشینی یا بروی

 

 

مرگ، اى مرگ عزیز چرا چنین آهسته در گوش من نجوا مى کنى؟

شامگاه، زمانى که گل ها پژمرده مى شوند و گوسفندان به آخور باز مى گردند، تو پنهانى به کنار من مى آئى و سخنانى مى گوئى که به گوشم هیچ آشنا نمى آید.

مرگ، اى مرگ عزیز آیا تو باید با افیون زمزمه هاى خواب آور مرا شیفته خودسازى و با افسون بوسه هاى سرد بر من دست یابى؟

آیا به افتخار پیوند ما، جشنى پر شکوه بر پا نخواهد شد؟

آیا تو، گیسوان تابدار و سیاه خود را با حلقه هاى گل زینت نخواهى داد؟

مرگ، اى مرگ عزیز! آیا کسى نیست که پرچم تو را در پیش بر دوش کشد. آیا شعله هاى فروزان مشعل تو، در خیمه شب نخواهد گرفت؟

با صداى شیپورها بیا!

در شب بیدار بیا!

گردونه خویش را، با اسب هائى که ناصبورانه شیهه مى کشند، بر در سراى من آماده بگذار.

جامه اى ارغوانى بر تنم بپوشان. دستم بگیر و مرا با خود ببر.

اى مرگ، اى مرگ عزیز حجاب من برگیر و با فخر و غرور بر چهره ام بنگر.